پرستوی مهاجر

حاج خلیل صادقی
پرستوی مهاجر

اگر قبرستان جایی است که مردگان را در آن به خاک سپرده‌اند، پس ما قبرستان‌نشینان عادات و روزمرگی‌ها را کی راهی به معنای زندگی هست؟
اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر.
پرستویی که مقصد را در کوچ می‌یابد از ویرانی لانه‌اش نمی‌هراسد...

***
ای شهید، ای آن که بر کرانه‌ی ازلی و ابدی وجود بر نشسته‌ای، دستی بر آر و ما قبرستان‌نشینانِ عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش.

طبقه بندی موضوعی
Instagram
آخرین مطالب
پیوندها

فتامل یا اولی الابصار !!!

شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۲۹ ب.ظ

بسم الله

اصلا در مقام قضاوت کردن کسی نیستم و قصد منبر رفتن هم ندارم ولی با دیدن این عکس و عکسهای شبیه به این که معمولا با یک جور ذوق زدگی ناشی از کمرنگ شدن فرائض در جامعه اسلامی ؛ توسط مخاطبین و بینندگان همراه است گفتم نکته ای اولا و آخرا به خودم متذکر شوم .


         


نماز خواندن دروازه بان تیم ملی در فرودگاه سئول


واقعا به این فکر کردیم که چرا باید کار ما و جامعه ی ما جایی کشیده بشود که نماز خواندن یک شخصیت ورزشی به اصطلاح معروف برامون جالب باشه ؟؟

انگار یک جورایی این بنده خدا داره کار خارق عادتی انجام میده که همه رو مجذوب خودش کرده !

بزرگواران ایشون داره به وظیفه ی الهی و شرعی خودش که بر گردن تک تک ما هم واجبه جامه ی عمل می پوشونه !

اگر می بینیم ایشون مقیده نباید جالب باشه برامون. برعکس باید اونایی که خیلی مفت و راحت از انجام فرائض الهی سر باز می زنن رو مورد جستجو قرار داد و مورد توجه .


البته باز هم تکرار میکنم که من قصدم از این نوشته این نبود که بگم مثلا ما نماز خون ها برتریم و بی نمازها نه .

ولی بالاخره واجبات بر گردن همه ما هست و هیچ رقمه هم نمیشه خدا رو نعوذ بالله دور زد ....


بهتر است تلنگری باشد دیدن اینگونه تصاویر برامون که بلکه به خودمون بگیم میشه اون ور دنیا بود ولی دست از انجام فرمان خدا برنداشت .


فتامل یا اولی الابصار .


  • ۹۴/۰۸/۳۰
  • شیخ خلیل

نظرات (۹)

سلام علیکم مومن
به نظر منم چیز عادی است
عاقبتتون بخیر به حق حضرت ابوتراب
سلام
واقعا خیــــــــــلی عقب افتادیم.
  • دختر خاکی
  • خوشا گریه نه این گریه !!
    خوشا گریه یعقوب ، که نور بصرش رفت ، چو روزی پسرش رفت ...

    خوشا قصه  یعقوب !!
    که گرگان بیابانی و پیراهن خونین عزیزش همه کذب است ...

    خوشا چاه !!
    همان چاه که یوسف به سلامت  ز درش باز درآمد
    و نه یک قطره ی خون ریخت در آنجا
    و نه انگشت کسی گم شده آنجا
    و کنارش نه تلی بود نه تپه !!
    وَ یعقوب ندیده است دمی یوسفِ در چاه  ...

     قصه یعقوب !!
    که گودال ندارد
    وَ آه از دل آن خواهر غم دیده که از روی تلی دیده که «الشّمر ...»
    عجب مجلس گرمی شده اینجا
    همین کنج اتاقم که
     به جز من و به جز روضه ی ارباب کسی نیست
    و انگار که عالم همه جمعند همینجا !
    و انگار که این پنجره و فرش و در و ساعت و دیوار، گرفتند دمِ حضرت ارباب :

    حسین جان ...
    .

    چادرخاکی2.بلاگ.آی آر
  • رافضیــة ...
  • نشدم لایق دیدار بهم ریخته ام.....

    برای دلم
    بحال دلم
    امن یجیب بخوانید..

    التماس دعا
    یاعلی
    خلیل صادقی در چه حالی ؟؟؟زنده ای؟ تو هم هنوز زن نگرفتی؟؟؟
    پاسخ:
    !!!!!!!
    سلام یه پست گذاشتم با عنوان حفظ آبروی مردم من زیاد بازدیدکننده ندارم اگه امکانش بود به نقل از من بذارید تو وبلاگتون تشکر
    پاسخ:
    سلام
    بله انشالله
  • م.اولیاء.کاشمر
  • سلام زیبا بود...موفق باشید

    التماس دعا
  • سید حسین علم الهدی
  • سلام حاج خلیل خدا قوت 
    صوت های ماهشهر روی وبلاگ هست
    یاعلی 
    پاسخ:
    سلام
    کدام وبلاگ؟

  • دختر خاکی
  • فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده : یکى از طلبه هاى حوزه باعظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود.روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه می دارد : شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟! شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند. آن حضرت به او مى فرماید: اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فیجیل و فرش طلبگى است، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو : به آسمان رود و کار آفتاب کند . پس از این خواب، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد: زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !! بار دیگر حضرت را خواب مى بیند.حضرت مى فرماید: سخن همان است که گفتم. اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى : به آسمان رود و کار آفتاب کند پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند . وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود، مى گوید : به آسمان رود و کار آفتاب کند فوراً راجه پیشخدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید و پس از پذیرایى از او و رفع خستگى اش، وى را به حمام ببرید و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید . مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود . فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند. از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت خوب وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل پذیرائی از هرجهت آماده است . هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست . آنگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم (بخشیدم)، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را که از دیگرى زیباتر است را هم براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید . چون صیغه جارى شد طلبه که در دریائى از شادی و شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟!! راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم ; به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را هم به عقد او در آورم؛ شما که آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم : به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است . راجه بسیار خوشحال شده و سجده شکر کرد و خواند : به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند ( جان عالم به فدایت یا امیرالمؤمنین ) منبع : کتاب عبرت آموز تألیف استاد شیخ حسین انصاریان󾭕 و کتاب أنیس اللیل (شرح دعای کمیل) تألیف حاجی کلباسی .
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی