از دل من خوب خبر داشت ...
دوشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۳۶ ب.ظ
بسم رب الرقیه ...
ابتدا بخاطر نوشتن این متن از حضرت مولا صاحب الزمان معذرت می خواهم .
روز اولی که وارد شهر شدند همه می زدند و می رقصیدند و شهر را همه آزین بسته بودند .
صبح علی الطلوع بود که از دروازه ساعات وارد شهر شدند و دم دمه های غروب بود که به دار الاماره رسیدند.
محله ی یهودیان رفتند و ....
دیگر از مجلس یزید و شراب چیزی نگویم بهتر است.
دیگر از چوب و طشت و لب و دندان چیزی نگویم.
دیگر از درخواست کنیزی بردن نازدانه ی حسین حرفی نزنم
و ....
اما امان از گوشه ی خرابه و زهرای سه ساله ی خرابه نشین
برای بلند بلند گریه کرذن در این غم شاهد دارم ! شاهدم بلند بلند گریه کردن خود خانم است.
اگر جان بدهیم از غصه اش جا دارد ؛ چون رقیه هم برایش جان داد .
به تعبیر مرحوم ایت الله خوشوقت یکی از عوامل متزلزل شدن پایه های حکومت یزید و رسوا شدنش گریه های مظلومه خرابه بود.
آه مظلوم بالاخره دودمان ظالم را بر باد می دهد .
ناله های یک دختر سه ساله کار را به جایی رسانید که در ارتشو سپاه یزید سربازانش به او فحش می دادند .
کار به جایی رسید که به دستور خود ملعونش عزاخانه ای درست کردند و اهلبیت در آن اقامه عزا میکردند. کجا؟؟ در دل کفر. در شام !
باید حق این دختر را ادا کنیم. همگی باید برایش هق هق بزنیم و اگر بمیریم هم جا دارد.
چه چیزی برای من بهتر از مردن در جلسه ی روضه ی بی بی رقیه سلام الله علیها
چند خط روضه همگی را مهمان میکنم.
اگر بارن بارید مرا هم دعاکنید. دیگر بریده ام .
بردن نام تو هر چند خطر داشت پدر
دخترت عشق تو را مد نظر داشت پدر
ذره ای ترس به دل راه ندادم زیرا
دخترت مثل علمدار جگر داشت پدر
عمه نگذاشت که اطفال تو سیلی بخورند
غافله در همه ی راه سپر داشت پدر
چوب میزد به لبت تا که مرا زجر دهد
این یزید از دل من خوب خبر داشت پدر
آنقدر زیر لبم ذکر خدا را گفتم
تا که دست از سر لب های تو برداشت پدر
بهترین وقت ملاقات خدا نیمه شب است
دخترت وقت سحر قصد سفر داشت پدر
یارقیه بنت الحسین سلام الله علیهما
- ۹۴/۰۸/۲۵