آرزویی که به حقیقت پیوست
يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۲۰ ب.ظ
بسم الله
قصد داشتم این مطلب را 12 شهریور ماه بنویسم اما فراموشی اومد سراغم .
12 شهریور مگر چه خبر است؟؟؟
همیشه اون قدیم ندیم ها وقتی می آمدم زیارت و از دربش با تاکسی رد میشدم
به خود می گفتم کاش بشه بزارن برم تو حیاطش یک چرخی بزنم و سرو گوشی آب
بدهم .
اسمش را اون موقع ها نمی دانستم. اما معلوم بود حوزه ی علمیه ای پر رفت و آمد است .
حالا آن آروزی همیشگی به واقعیت پیوسته بود و ...
قم. مدرسه علمیه معصومیه سلام الله علیها
نیم ساعتی مانده به اذان صبح که پا در حیاط اش گذاشتم.
با ساک و چمدان و ... رفتم زیر زمین و دیدم عده ای اونجا هستند و کم کم دارند بلند میشوند برای تهجد .
منم گفتم خوب است از اولین حضور و اولین سحر در این فضا استفاده کنیم .
آری آن روز 12 شهریور ماه 1390 بود . که من رسما وارد حوزه علمیه شدم و قرار بود سربازی کنم.
دم درب مدرسه بنری نصب بود که جمله ی پر مسمایی با این مضمون بر آن نوشته بودند
" مقدم سربازان حضرت ولی عصر(عج) را به پادگان حضرت ، خوش آمد می گوییم "
آری واقعا که باید به این مکان به دید پادگان نگاه کرد و خود را سربازی مطیع دید.
حدود یکماه و اندی دوره تثبیت و اختبار بود و هرروز کلاس میرفتیم و ...
صرف و نحو و عقاید و احکام و اخلاق و تجوید و ...
حجره ما طبقه سوم ساختمان شهید مطهری که می گفتند بهترین ساختمان است بود و رو به حیاط.
کل فضای حیاط مدرسه را میشد رصد کرد.
مسجد مدرسه هم که کارگاه ساخت ضریح سید الشهدا بود و بسته و ممنوع الورود . و آرزو مون بود که یکبار اجازه بدهند برویم داخل .
هر چند روز یکبار یکی از اهالی محترم خانواده زنگ میزدند که چه خبر؟؟؟؟؟ راضی هستی؟ سخت نیست؟ اگر می خواهی برگردی و بروی دانشگاه برگرد و رو دربایستی نکن و ...
هنوز صدای استاد تجوید پایه اول در گوشم است که می گفت : ما طلبه ها مثل پیچ و مهره در دستان امام زمانیم و حضرت هرجایی صلاح بداند مارا به کار می گیرد.
کاغذی بهمون داد که پشتش از لوازم و ضروریات طلبگی نوشته بود .
اولین شب که نماز جماعت میرفتم دم درب نمازخانه کتابی از سخنان آیت الله حق شناس خریدم و رویش نوشتم : بسم الله _ اولین کتابی که خریدم در دوران طلبگی
شاید هنوز سرو گوشم می جنبید و حال و هوای دانشگاه به سرم بود ولی به طلبگی عشق میورزدیم.
و اکنون هم می ورزم و علاقه ام به مسیری که انتخاب کرده ام بیش از پیش شده است.
برای رسیدن به این طریق خون دلها خوردم و کارها کردم . یادم است خیلی ها قبل آمدنم از باب نصایح دلسوزانه مرا منع می کردند
اما من ....
الان که مینویسم 5 سال از آن روز گذشته است و بحمدلله در انتخابم شک نکرده ام و به یاری خود حضرت تا آخر عمر هم نخواهم کرد.
ولی اعتراف می کنم در این مسیری که تازه چند سالش را سپری کرده ام آن گونه که شایسته ی مولایم ولی عصر است قدم برنداشته ام.
اعتراف میکنم می توانسته ام درراه تهذیب و تحصیل قدم های بهتری بردارم و برنداشته ام .
اعتراف می کنم در این مدت خیلی اوقات به مویی رسید ولی هیچ گاه پاره نشد.
در این سالها من به جز قصور و کوتاهی چیزی نداشتم و در عوض حضرت مولایم صاحب الزمان جز با آقایی و عزت و احترام و تغافل با من رفتار نکرده است .
این حرف را شاید بگویید مبالغه میکنم و یا تعریف از خود است ولی این را واقعا درک کرده ام که حضرت صاحب خوب می داند یارانش را از کجا و چه موقع و چه زمانی انتخاب کند.
همه چیز به انتخاب اوست .
من اگر طلبه ی خوبی نیستم ولی او خیلی آقاست .
همیشه خواسته ام و باز هم استمداد می طلبم از حضرتش که در دلم همان شوق و شور اوایل طلبگی را نگه دارم و خاموش نشود .
- ۹۴/۰۶/۱۵